بارانباران، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

معجزه زندگی من

هفت هفتگیت مبارک لوبیای من

عشق مامان خیلی وقت شناسی هر هفته شنبه که یه هفته بزرگترمیشی نشونه های جدیدی از بودنتو رو میکنی امروز قبل ظهر با تصور اینکه ناهار چی میخوام درست کنم تهوع گرفتم شدید در حد عق زدن!! از مرغ و گوشت و بوی چربی و دنبه بدم اومده.شیرم دوس ندارم ببخش که از هرچی برات مفیده بدم میاد. قول میدم حالم که خوب شد خوببببببببب بخورم تا زودی قوی  و بزرگ شی بیشتر دلت غذاهای رشتی میخواد.   ای کلک هنوز به دنیا نیومده نشون دادی بچه خلف بابایی!ناهار واست کته و میرزا قاسمی با سیر ترشی و زیتون و ترشی درست کردم. خیلی دوس داشتیا شیطووووون. نوش جونت خوشگلم الانم دارم آش رشته درست میکنم با ماست ترش و کشک فراوووووون. عصر هم آلوچه و دلار خوردم. مامانی خیلی ت...
25 خرداد 1392

آغاز علائم بارداری مامان

سلام کنجد کوچولوی نازم، حالت چطوره؟؟ مامانی خوشحال بود که بد ویار نیست اما چشمت روز بد نبینه! دیروز یک تهوع بدی داشتم که خدا میدونه. همش دلم آشوب بود میل به غذا نداشتم. آخر شب معدمم درد گرفته بود.سینه دردم که از قبل اینکه بفهمم باردارم داشتم! انگار گذاشتی وقتی دقیق رفتی تو 6 هفته خودتو نشون بدیا وروجک!  امروز بهترم هنوز تهوع بد ندارم. هفته قبل از بس حالم خوب بود و بی علامت بودم هرروز صبح که از خواب بیدارمیشدم از خودم میپرسیدم من واقعا باردارم؟! دیروز بابایی خیلی نگرانم بود. طفلی خودش پاشد ظرفارو شست آشپزخونه رو مرتب کرد. میگفت شرمنده نمیتونم بجای تو حامله شم!!باباجونت خیلی مهربونه قدرشو بدون.همسر عزیزم بینهایت دوستت دارم. ممنو...
19 خرداد 1392

نامه ای به خدا

خدای عزیز و مهربونم، ای بخشنده و قادر و متعال هروقت در اوج  نگرانی بودم چهره زیبا وآغوش پرنورتو دیدم. هروقت از دنیا و آدماش دلگیر شدم دست نوازش تو بود که بر سرم کشیده میشد. هرروز نشانه های وجودی و معجزه هاتو با چشم دل میدیدم من فراموشکار و ناشکرم اما تو بخشنده و مهربونی. من زود کم میارمو خسته میشم اما تو تا آخر دنیا صبوری. من عجول و بی طاقتم اما تو دانا و وقت شناسی. تویی که صلاح و خیر هرکسی رو بهتر از خودش میدونی. تو عالمی به اینکه به هر شخصی چه چیزی بدی و کی بدی. ما بنده های نادان و بی طاقت و فراموشکارتو ببخش. ممنونم که بعضی وقتا به حرفم گوش ندادی و خواستمو بهم ندادی! ممنونم بعضی وقتا نمیخواستمو سرم آوردی.. الان که به گذشته نگاه...
9 خرداد 1392

خوش خبری

سلام خوشگل مامان صبحت بخیر دیشب زنگ زدم به عمه زهره بهش گفتم داری عمه میشی!!انقد ذوقتو کرد که خدا  میدونه. کلی قربون صدقت رفت. آخه خیلی دلش میخواست زودتر نی نی مارو ببینه.گفت الان زنگ میزنم به مادرجون مژدگونی میگیرم بابایی به بابابزرگ زنگ زد. تا گفت بابا میخوام یه خبربهت بدم بابابزرگ زرنگت گفت داری بابا میشی؟؟ بعد زنگ زد به مادرجون. اونم خیلی خوشحال شد.مادرجون بهم تبریک گفت.گفت خیلی مراقب تو و خودم باشم.عسل نخورم که برات بد نباشه میبینی عزیزم؟؟نیومده جاتو تو دل همه باز کردی.همه خوشحالن. میخندن.هرجا بریم صحبت تو. میدونم اقبال بلندی داری عشق من. همه عاشقت میشن نفسم.منو بابایی که واست میمیریم. بیصبرانه منتظرم برم سونو گرافی تو کن...
8 خرداد 1392

و بالاخره معجزه اتفاق افتاد...

سلام نی نی خوشگلم میگم نی نی چون هنوز نمیدونم دخملی هستی یا پسملی بالاخره اومدی و حسابی غافلگیرمون کردی عزیزم خوش اومدی فرشته کوچولوی من میخوام برات از روزی تعریف کنم که فهمیدم تو اومدی شنبه 4 خرداد 92 با اینکه هیچ علامتی از وجودت احساس نمیکردم، اونروز صبح که بیدار شدم یه چیزی تو دلم میگفت پاشو بی بی چک بخر. تو بارداری! بدون اینکه به بابایی بگم رفتم شهرداری یه بیبی چک و چندتا لیوان یه بارمصرف گرفتمو بردم دستشویی وسط بازار!با اینکه خیلی تاریک بود اما سریع  ب ب دوخطه شد.100 بار نگاش کردم که چشام درست میبینن یا نه!!کاملا درست بود.دوخط واضح یعنی تو اومدی تو دلم عزیزم... اولین کاری که کردم این بود یه کوچه خلوت گیر آوردم زنگ ز...
7 خرداد 1392

عملیات غافلگیری آقای پدر

تو راه برگشت به خونه این بادی نانازو واست خریدم عزیز دلم با یه جعبه شیرینی وقتی اومدم خونه اول به خاله های نی نی سایتی و مادرجون خبر اومدنتو دادم بعد پریدم تو حموم!  لباس خوشگلی که بابایی واسم انتخاب کرده بودو پوشیدمو موهامو سشوار کشیدم. ته یه پاکت جواب آزمایش و ب ب مثبت رو گذاشتم.روشو با ریسه پوشوندم.روی ریسه ها لباس خوشگلتو گذاشتم وباز روش ریسه دلم داشت آب میشد تا بابایی بیاد وبهش خبر بدم. زمان برام نمیگذشت. ساعت 5بابا جون خسته از دانشگاه برگشت خونه.پاکتو بهشش دادمو گفتم کادوی روز مرده.ببخش دیر شد.آخه دیروز که تولد حضرت علی و روز مرد بود به بابایی کادو نداده بودم.خب میدونستم میخوام امروز تو رو بهش کادو بدم خوشگل مامان ...
7 خرداد 1392

عاشقت شدم

عزیزم نمیدونم این چه حسیه با اینکه خیلی کوچولویی و هنوز ندیدمت بدجور عاشقت شدم دستمو میزارم رو شکمم قربون صدقه ات میرم. میشنوی مامان جون؟؟میدونم که میشنوی عزیزم عشق من منو ببخش انقد محکم سرفه میکنم.آخه بدجور سرما خوردم.بابایی کلی هوامو داره و مراقبمه تا زود زود خوب بشم. الان جز یه گلو درد مختصرحالم خوبه خوبه. فقط تو کوچولوی شیطون نمیدونم داری چیکارمیکنی تو شکمم! داری با ناف مامان بازی میکنی که درد میکنه؟ انگشتتو کردی تو ناف مامان کوچولوی بازیگوش من؟؟ زود زود بزرگ و قوی شو بیا پیش ما. خیلییییییییییی منتظر دیدن روی ماهت هستیم عشق من.قول میدیم زندگی خوبی واست بسازیم که از اومدنت پشیمون نشی عاشقتم عشق من.دوستت دارم دوستت دارم دوستت دا...
7 خرداد 1392
1